مرگش همهی اهالی را یک دفعه تکان داد: «یعنی شاهولی هم آخر مرد؟» تا یادشان میآمد، شاهولی بود و گورستان. آن قدر مرده دفن کرده بود که هیچکس حسابش را نمیدانست. هیچکس باور نمیکرد که بمیرد و شاهولی با آن قد خمیده و ریش سفید انبوه، سر جنازهاش حاضر نباشد. اما حالا که میدیدند خود شاهولی مرده است، آن قدر شگفتزده شده بودند که گویا خورشید از طرف مغرب طلوع کرده است. برای آنها گورستان بیشاهولی یک چیز غیر عادی و بسیار زجرآور بود، مثل درختی که زمستان گل بدهد یا مردهای که توی تابوت نفس بکشد. آنها هیچوقت گورستان را بدون شاه ولی ندیده بودند…
خانه » فروشگاه خامک » کتاب » مرگ مفاجات
مشاهده سبد خرید “خواب تلخ” به سبد خرید شما افزوده شد.
توضیحات
حمل و نقل
نظرات (0)
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مرگ مفاجات” لغو پاسخ
اطلاعات فروشنده
اطلاعات فروشنده
- آدرس:
- هنوز امتیازی داده نشده است!
محصولات بیشتر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.