چشمهایش روشن و تاریک میشدند، وضعش خوب نبود. گلهای قالین، دستمالهای گل سیب، چادر یاسمنیرنگ با ستارههای نقرهیی، پیراهندامن کلان آبیرنگ زرزری در هوا میپریدند. هر سو که میدید، گلهای قالین بودند، رشتههای رنگارنگ، تارهای قالین، کلاوهها و کلولهی تارهای قالینبافی. سرخ، اناری، شتری، سیاه، کبود، زرد. از آسمان رشتههای قالینبافی میبارید، مثل برف، برف رنگه میبارید. برف رنگه که دانههایش سیاه، سرخ، اناری، زرد، کبود و شتری رنگ بودند. بیحال افتاده بود، تکیه به دیوار. هر لحظه خیال میکرد کسی میآید.
بخشی از داستان «خانههای خاکی» نوشتهی عبدالقادر مرادی از کتاب «خواب تلخ»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.