هاجر گم شده است. درست یک هفته پس از پیدا شدن برادرش، غلام دیوانه. امروز سه روز است که سرگم است. دیشب خبر آوردند جنازهی یک دختر سیزده ساله پیدا شده. شوهر عمه جان با آقایم سر صبح رفتند پشتش. نماندند عمه جان خبر را بشنود، ولی غلام، شنیده و صاف رفته بود کف دست ننهاش مانده بود. عمه جان هم بی هوش پس افتاده بود.
ملا اذان ظهر نداده، مردها خانه برگشتند. جنازه از هاجر نبود. شوهر عمه جان با چشم گریان داخل اتاق رفت. سرور خان هم خودش را با عجله رسانده بود. آقایم به دیوار حویلی تکیه داده و سر زانوهایش نشسته بود. گفت: «صورت دختر سوخته بود.» سرور خان تسبیح زردش را داخل جیب ماند و سر زانو نشست: «شاید هاجر بوده. نبوده؟»…
خانه » فروشگاه خامک » کتاب » سرگم
توضیحات
حمل و نقل
نظرات (0)
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سرگم” لغو پاسخ
اطلاعات فروشنده
اطلاعات فروشنده
- آدرس:
- هنوز امتیازی داده نشده است!
محصولات بیشتر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.